تمننای وصال...قسمت ششم

 

پلک هایم از هم گشوده شد، نکنه بوی از ماجرا برده باشه.

ت ت تو چی میگی؟

پای کسی در میونه؟

هول شده بودم نمی دانستم چی بگم وای اگه همه چی رو بدونه و به فراز اینا بگه.

خدایا چی کار کنم.

سیگاری روشن کرد و گفت منتظرم.

راستش نمیدونم چی بگم .

حقیقت رو بگو.

حقیقت اینه که من عاشق شاهین هستم.

هم کلاسیت هست؟

نه.

کجا با هم آشنا شدین؟

دکتر معالجه سارا،زن دادشم.

خوب.

 من خیلی دوستش دارم نمی دونم اون چه احساسی نسبت به من داره ولی  

امیدوارم منفی نباشه.

 خوشبخت بشی.

صداش بدجوری دلم رو لرزوند خیلی غمگین بود نمی دونستم چی بگم .

برگشتم گفتم تو  هم همین طور .

گفت من خوشبخت ترین مرد دنیام نمی بینی چه شانسی دارم عشقم 

 عاشق یکی  دیگه شده.

می خواستم بحث همین جا خاتمه پیدا کنه به همین دلیل گفتم:

بهراد مگه قول ندادی که دیگه لب به سیگار نزنی.

از لج پک محکمی به سیگار زد و دود سفید رنگش را در هوا پخش کرد. با خشمی  

آشکار به چشم هایش خیر شدم ،می دانستم یارای مقاومت نداره،نگاهش را از من 

 دزدید ،پک دیگری به سیگار زد و با حرص و عصبانیت آن را از گوشه ی لبش برداشت 

 و با غیظ کف دستش خاموش کرد ، متحیرانه به این کارش نگاه کردم.

غریدم این چه کاری بود کردی ؟ چرا این طوری خاموشش کردی؟ کف دستت که سوخت!

صدای بی رمق بهراد در فضا پیچید:

به جهنم، این طوری دیگه هیچ وقت لب به سیگار نمی زنم،حتی اگه دوای دردم باشه.

تو دیوونه ای !

بهراد نگاهی گذرا به من انداخت:

بر منکرش لعنت.

بعد از اون ماجرا صبح روز بعد به سوی شهر حرکت کردیم. تا یه مدتی رفت و آمدها  

کم شد . تا روز موعود فرا رسید و شاهین به خواستگاری اومد و جواب همه مثبت بود. 

 ولی در این میان خبری از بهراد نبود...  

 

 

 

بعد از گذشت 2 ماه از زندگی مشترک با شاهین

فهمیدم که شاهین معتاده  در این میان نمی دانستم چی کار کنم  به کسی نگفتم و 

 حتی به روی شاهین نیوردم همیشه باهاش بحث می کردم که عاقبت معتاد و مصرف  

مواد چیه ولی انگار نه انگار تا جای رسید که جلوی من هم مواد مصرف می کرد و من  

شاهد فنا شدنش می شدم.بعد از مروریک ماه شاهین دست از طبابت کشید و به 

 دنبال فروش مواد مخدر رفت در این میان من هر کاری کردم شاهین سابق برگرده ولی 

 تلاش های من بی ثمر بود. 

در این گیر و داد خبر ازدواج بهراد رو ازفراز شنیدم . 

باور نمی کردم که بهراد برای همیشه من رو کنار گذاشته باشه.

دیگه هیچی برام اهمیتی نداشت شاهین رو بعد از شش ماه زندگی مشترک بر اثر 

 بیش از حد مواد مخدر از دستت دادم. 

بعد از مرگ شاهین من هم به زندگی عادی خودم برگشتم در یک شرکتی شاغل  

شدم که از شانس خوب من بهرخ و شوهرش بابک اونجا شاغل بودن .بعد از ماجرای  

قدیمی من و بهراد دیگه از اونا بی خبر شدم مخصوصا بعداز ازدواجم ولی فراز هنوز که 

 هنوز با آنها رفت و امد داره.دوباره قرارها و رفت و آمدها شروع شد ولی این بار بدون 

 بهراد خیلی دلم می خواست بدونم تو زندگیش خوشبخته ولی ترس از حرف و 

 جواب دیگران لب وا نمی کردم.  

تا روزی که به خونه ای بهرخ رفتم و از دیدن و شنیدن چیزی که رو به رویم بود باور 

 نمی کردم بهراد صاحب یه فرزندی شده . از شنیدن این خبر خیلی داغونم شدم و 

 به سوی شاهین راهم را کج کردم چون فقط حرف زدن با او،من رو آروم می کنه.

از دنیا و از زندگیم و از سختیهام و از بی مهری بقیه ،بهش می گفتم و وقتی آروم  

می شدم  سنگ قبرش رو می شستم و راهی خونه می شدم.

یک سال گذشت و ما باز به سوی قبرستون راهی شدیم تا مراسم سالگرد مرگ 

 شاهین را بگیریم.

اون روز بهرخ و مامان و فراز و زنش و خانواده ای شاهین و همه جمع بودن ولی در این  

 جمع باز هم بهراد نبود.هنوز دلم برای روزهای مشترک من و شاهین تنگ شده و به یاد 

 آوردن اون روزا داغ دلم را بیشتر می کرد بهرخ آرام کنارم نشسته بود و سرم را روی 

 شانه اش گذاشت، بغضم مجال ترکیدن پیدا کرد و صدایش دل همراهان را به درد آورد. 

بهرخ با دستمال اشک های جاری ام را زدود و پیشانی ام را بوسید: آروم باش  

فرناز،خواهش می کنم به خودت مسلط باش،یک سال داری زاری می کنی...  

امروزدیگه دست بردار و دلشو  نلرزون.

وای بهرخ...

ادامه دارد... 

 

نوشته: سلام دوستان عزیزم از همه معذرت می خوام اگه این بار نوشته 

با زبان عامیانه یا کم بود راستش حال خوشی ندارم به خاطر همین فقط 

 خواستم به قولم وفا کرده باشم. 

   

آدرستون رو یادتون نره بزارین زبون مو در آورد از بس گفتم.

 

  

 

 

نظرات 35 + ارسال نظر
راد شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:40 ب.ظ http://www.mar.blogsky.com

سلام
وبلاگ جالبی داری
به ما هم سر بزن
http://www.mar.blogsky.com

تنها شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ http://hamidbeast,blogfa.com

سلاممممممممممممممممممم
من بالاخره اول میشممممممممم
اینو بهت قول میدممممممممممم
خودت که خوبی عزیزم
سلامتی برا آدم از همه چیز مهمتره مواظب خودت باش
پستتم نخوندم چون خواستم زودی نظر بدم
حالا دومم شدم مشکلی ندارههههههه

تنها شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:22 ب.ظ http://hamidbeast.blogfa.com

بازم سلام الهام جونم
یه سوال؟
تا حال شده فیلمی رو از وسطاش ببینی بعد نفهمی چی به چیه؟
منم الان اونطوریم خودت میفهمیکه چون داستانهای تو رو از وسطاش خوندم

تنها شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ب.ظ

و دوباره سلام
نمیدونی اول و دومو سومو چهارم شدن چه حالی میده میخوام عقده امو خالی کنم
چهارممممممممممممممممممممممممم
خودممممممممممممممممممممممممم

محمد شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ب.ظ http://www.hejran11.blogfa.com

خدایا چنان کن سرانجام کار
که تو خوشنود باشی و ما رستگار

میلاد شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.everything151.blogfa.com

سلام دوست جدیدم
خوبی/
من اپم پبشم بیا دوست گلم
فعلا

الناز(تنها) یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ق.ظ http://www.mazraehman.blogfa.com

چه کردم با تو در دنیای عشقم

که اینگونه ز من تو دل بریدی

چه کردم با دلت ای مهربانم

که تو عاشقتر از من برگزیدی

رامین یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:18 ق.ظ http://www.bo3e.blogsky.com

سلام
خوبی ؟
من گفتم اینا ازدواج کنن یه عروسی بریم ولی با یکی دیگه ازدواج کردو شوهرش مردو سالگذم گرفتن
امیدوارم بعدش به هم برسن

موفق باشی
مواظب خوت باش
از طرف شاگرد تنبل

وحید گلپا یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ق.ظ http://vahidgolpa.blogsky.com/

مرسی از این که سر زدی
منو با اسم
عکس ها و سر گرمی ها لینک کن
با تشکر

کودک دو ساله یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:17 ق.ظ

نه نمیشه...من قبول نمیکنم عذر خواهیتو باس خیلی بنویسی..این چه وضشه؟ همشم که عامیانه...یعنی چی آخه؟ باس رسمی مینوشتی...تازشم چرا حالت بده؟چه معنی داره حالت بد باشه؟یعنی چی آخه؟
زود تند سریع به اوامر رسیدگی بشه و گزارشه کار روی میز من باشه...
{لطفا به ساعت دادن نظر توجه فرمایید!!!!!}
شاد باشی!
هام هام!

گروه اکسیر یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ق.ظ http://www.ex1r.com/forums/

سلام.

وبسایت خوب و جالبی دارید . تبریک میگیم.

ما در وبسایت خود با برنامه ها و اموزشهای کمیاب منتظر شما هستیم. برنامه هایی نظیر برنامه تبلیغات در روم کاملا رایگان و اموزشهایی نظیر اموزش هک سایت و سورسهای درخواستی شما.

موفق باشید.

نیلوفر یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:31 ق.ظ http://golemanbitotanham.blogfa.com

دوست خوب و عزیزم سلام
امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشی
تو که مدام داری منو شرمنده خوذت میکنی.

هرچند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند، غرورم


فائقه یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:04 ق.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام الهام جون

من می خواستم یه چیزی بگم؟
اکشال نداره؟
آخه خجالت می کشم~!

شما کجا اول شدی؟

راد یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.mar.blogsky.com/

سلام
مرسی سر زدی
خواستی تبادل لینک داشته باشیم
منو با اسم جوان برا جوان ایرانی لینک کن

http://www.mar.blogsky.com

[ بدون نام ] یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ب.ظ

محمد {میرا } یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:31 ب.ظ http://www.gallows.ciooc.com/

سلام الهام عزیز و بزرگوار
ممنون که سر می زنید به ما
این داستان تان مگر قرار نبود این قسمت تمام شود ؟ کلی جومونگ شده برای خودش :دی

دیوووونه یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:48 ب.ظ http://www.majid100.blogfa.com

آسمون دلش گرفته دوباره
ابریه می خواد بباره دوباره
تو دلش غوغاییه
دیگه نیست رنگین کمون زینت ابروهای کمون اون باز دوباره
با خودم می گم چرا لج کرده با زمینیا
یا چرا خورشیدو اون ترجیح داده به ابر شوم
ابری که سیاهه و تو چشاش برق دیوونگی داره
شایدم قهره با هر کسی که دوستش نداره
قهر یا کسایی که آسمونی نیست دلاشون
دلش می خواد زیر سقف مهربونیش دلا آسمونی شن
همه یک رنگ و یک دل و بی ریا بشن
دیگه غم نباشه بین آدما
دیگه دعوا نکنن زمینیا
آسمون حق داری که بباری رو پلیدیا
تا که پاک بشن اونا از دل ما
پس ببار، ببار که حق داری
اومدم خونه نبودی خجالت کشیدم بیام تو . دسته گل رو کنار در گذاشتم برو بردارش البته اگه بچه گل فروش اون بر نداشته باشه
سلام خوبی گلم؟ ببین من نمی دونم چی بزارم که هم خوشت بیاد و هم به دردت بخوره منو راهنمایی کن جان من کوتاهی نکن


انتظار یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:45 ب.ظ http://bi-to.mihanblog.com

سلام خیلی قشنگ بود

تشنه ی حقیقت یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:54 ب.ظ http://www.varagh-pareh.blogsky.com

اشکمو درآوردی دختر ...
- عجب جریانی شده -

نگرانت شدم ! چرا حالت خوش نیست ؟!

اصلان یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:41 ب.ظ http://love1374.blogsky.com

[:S003B

Beautiful

حامد یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ب.ظ http://dakhmeh.blogsky.com

سلام
داستان قشنگیه ولی این ادامه دار بودنش آدم رو میزاره سر کار!!
مرسی که بهم سرزدی

سارا یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ب.ظ http://sara-r.blogsky.com

این داستان واقعیه؟
برگرفته از زندگی خودتونه؟

فائقه یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:03 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام عزیزم
ببخشید شوخی کردم

راستی داستان خیلی جالب شده فکر نمی کردم به اینجا بکشه


موفق باشی

دریا یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:22 ب.ظ http://www.daryaa.blogsky.com

سلام. خوبی؟
راستش نمیدونم چی بگم...
فقط میخوام بدونم آخرش چی میشه...
یادت نره... آپ کردی خبرم کن... باشه گلم؟؟؟
سبز باشی.

رضا دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ق.ظ http://www.tofan.cov.ir/

محمد دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ب.ظ http://mohammad222.blogfa.com

سلام آبجی

کاش آئینه تو بودم تا گاه وبی گاه
جمال خویش را در من می نگریستی!
کاش جامه تو بودم
تا وقت وبی وقت مرا به تن می کردی!
کاش آب چشمه بودم تا اندام سیمن خودت را به دان عرضه می داشتی
کاش عطری بودم که بر گیسوان خویش می زنی
یا نوار ابریشمینی که بر سینه ی خود می بندی
یا مرواریدی که بر گردن خویش می آویزی
اگر هم از این همه هیچ کدام نیستم
کاش لااقل کفشهای تو بودم
تا گاه وبی گاه پای بر سرم می نهادی ونوازشم می کردی
موفق باشی

علی دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:30 ب.ظ http://www.alibabaey.blogsky.com/

سلام

خیلی غصه دار نشد ؟
اون رد و این یکی معتاد


موفق باشید

محمد دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:19 ب.ظ http://mohammad222.blogfa.com

سلام آبجیییییییییییییییییییییییییی
وقت کردی یه سری به من بزن
فکر کنم آپ کردم نگی نگفتاااااااااااااااااااااااا
بدرود

دینا دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:58 ب.ظ http://www.dina.blogsky.com

بیجاره اینقدر دلش سوخته که دیگه سوزش دستش رو نمیفهمه

احسان دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:17 ب.ظ http://loveeee.blogsky.com

سلام الهام جان ....
عزیزم ببخشید من سرم شلوغ بود نتونستم بیام سر بزنم به وبت ...
در مورد نظری که تو وبم دادی باید بگم:
نه عزیزم اشتباه نکن ما شکست نخوردیم و نخواهیم خورد ... مردم همیشه برنده اند ...
عزیزم این فریادها هیچ وقت خاموش نمیشن .... از یاد مردم هیچ وقت این صحنه ها نمیرن ...

این داستان رو من خیلی سال پیش خونده بودم البته یه کم فرق داشت ولی سبکش مثل همین بود خاطرات چند سال پیش رو واسم تدایی کرد ... یادش بخیر ... دروغ نگم گریم گرفت البته نه واسه داستان واسه خاطرات خودم که اون زمان داشتم ... تا دیداری دوباره ....

فرزاد دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:44 ب.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام دوست عزیز
ببخشید به خاطر کار و مشغله زیاد کم به نت ویام و به دوستان کم لطفی دارم

موفق باشید

نوشی دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ http://tameshki.com

ی مقدار بغضی شدم ..

نمیدونم چرا

آریان دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:22 ب.ظ http://www.OstadeEshgh.Com


با سلام

خوشبختی را می توان در عمق دوست داشتن یافت

دوست من دوستت دارم و چه ساده خوشبختم

کلک شید دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:11 ب.ظ http://hoorshid.blogsky.com

صبا سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ق.ظ http://mylovemilad.blogsky.com/

سلام .. عالی بود منتظر بقیه اش هستیم ... راستی نبینم حالت بد باشه .. انشالله همیشهههههه خوب باشی عزیزم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد