..

  

  

 بازگشت من...الهام 

 

..

 

 

خدایا... 

چه حکمتی در کار توست  

که یکی زندگی را از نو شروع می کند  

و دیگری زیر خاک خوابیده است 

و دیگری در ناهشیاری به سر می برد  

خدایا...  

چه حمکتی در کار توست 

که مادری از مرگ فرزندش می نالد 

و مادری از دوری فرزند  

و دیگری از بی خبری فرزندش می نالد 

خدایا... 

من نمی دانم 

چه حکمتی در کار توست...

 

 

 الهام به انتظار خواهم نشینم تا باز آیی... 

براش دعا کنید 

                                                               

                                                             نوشته شده توسط مریم 

 

...

  

  خدایا همه چی به قدرت تو میشه   

خدایا همه نیاز مند رحمت تو هستیم 

خدایا تو به جونی آن دختر معصوم رحم کن 

خدایا تو جونیش رو رحم کن 

خدایا به دل کباب مادرش رحم کن 

خدایا به ضجه های مادر بزرگش رحم کن 

خدایا به گریه ای بی صدای یک پدر رحم کن 

خدایا تو به کمر خمیده ای یک برادر رحم کن 

خدایا تو به آن مردم نشسته دست به دعا رحم کن 

خدایا تو به آن جسم خفته در خواب رحم کن 

خدایا ... نمی دانم چه بگویم ...  

ولی هر چه هست از تو می خواهم...  

پس خودت جونیش را رحم کن... 

 

 برای الهام دعا کنید... 

  

                                                                          نوشته شده توسط مریم

 

 

شریکم باش...

           

 

شریک سقف من نیستی ،بذار همسایه باشیم و فقط یک دونه دیوارو شریکم باش...

شریکم باش شریک عمر من نیستی ،بیا هم لحظه باشیم

 وهمین یک لحظه دیدارو شریکم باش...

شریکم باش فقط در حد یک لبخند لبت رو قسمت من کن ،اگه

 خورشید من نیستی بیا و شمع و روشن کن

 تمنای شرابم نیست،یه جرعه آب شریکم باش .

 کنار چشمه رویا یه لحظه خواب شریکم باش

شریک زندگیم نیستی،شریک آرزویم باش.

اگه نیستی کنار من،بیا و روبرویم باش

سلامی کن گه و گاهی به نام آشنا بر من ،همین اندازه هم بسه  

برای شور دل بستن غزل خونم نباش اما،به حرفی ساده شادم کن .

اگه دیدی من و بشناس،نمی گم این که یادم کن. 

یه عشق نا بسامان و چه سامانی از این خوش تر

شکایت نامه دل رو چه پایانی از این خوش تر

 

 

تولدم...

 

 

  

 

روز تولدم مبارک...

  

  

پرواز...

 

 

 

کاش می شد لحظه ای پرواز کرد

حرفهای تازه را آغاز کرد

کاش می شد خالی از تشویش بود

برگ سبزی تحفه  درویش بود

کاش تا هر دلی می گرفت و می شکست

عشق می آمد و کنارش می نشست

کاش می شد با هر دلی پیوند داشت

هر نگاهی یک سبد لبخند داشت