کاش میشد...

 

کاش میشد همچـو شبنم با طـر اوت زوج گشت .

کاش میشد با نسیمی کنج دریا موج گشت . 

کاش میشد مثــــل آ هو در کویــــری شـــاد بود یــــا شبیـه تکــه ابــری در مسیـر بـــاد بــود . 

کاش میشد بــا گنـــاه و درد و غم بیگــــانه بود .

کـاش مــر گ و دوری و نامردمی افسـانه بود.  

کاش میشد  انــدریـن دنیـــا کمـــــی آزاد بــود در سکوت جــان خــراش لحظه ها فریـاد بود.  

کاش میشد چــون ترانــــه پر صـــــدا پرواز کـرد قصــــه لیلـــــی و مجنونــــی جدید آغاز کرد. 

کاش میشد یک غزل در وصف باران می شدیم بی تمنــا خـاکی اندر کوی یاران می شدیم. 

   کاش...  

 

چقدر تنهایم...

 

  

چقدر تنهایم! 

دلم به خاطر تو سخت مینالد از اندوه 

بخاطرت هست چگونه قهر کردی و رفتی 

چقدر بلور چشمانت 

پر از ستیزه و اشک و توهّم بود 

تنت چو بید می لرزید 

و دستهایت به دلتنگی 

بافه های هوا را غمگنانه می قاپید 

چگونه آن لب شیرین که در گذشته دور 

نوای عاشقی آموخت 

کلام تلخ سرود 

و من چو کنده بیدی 

کنار باغچه افتاده ام